کد مطلب:50467 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210
تو شمشیری ز كام خود برون آ نقاب از ممكنات خویش برگیر شب خود روشن از نور یقین كن كسی كو دیده را بر دل گشود است شراری جسته ای گیر از درونم وگر نه آتش از تهذیب نو گیر رمز جاودانگی و بی نهایت طلبی و بی مرزی آدمی و برتری او بر همه ی موجودات و آفرینش همه چیز برای او،[4] به سبب حقیقت اوست. امیرمومنان علی (ع) درباره ی انسان و [صفحه 119] مراتب و وجود جامع او چنین فرموده است: «ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها، تربه سنها بالماء حتی خلصت و لاطها بالبله حتی لزبت، فجبل منها صوره ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول: اجمدها حتی استمسكت و اصلدها حتی صلصلت، لوقت معدود و امد معلوم، ثم نفخ فیها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان یجیلها و فكر یتصرف بها و جوارح یختدمها و ادوات یقلبها و معرفه یفرق بها بین الحق و الباطل و الاذواق و المشام و الالوان و الاجناس، معجونا بطینه الالوان المختلفه و الاشباه الموتلفه و الاضداد المتعادیه و الاخلاط المتباینه، من الحر و البرد و البله و الجمود و استادی الله سبحانه الملائكه ودیعته لدیهم و عهد وصیته الیهم، فی الاذعان بالسجود له و الخنوع لتكرمته، فقال سبحانه: (اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس)[5] اعترته الحمیه و غلبت علیه الشقوه و تعزز بخلقه النار و استوهن خلق الصلصال.»[6] . پس پاك خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاكی فراهم كرد، از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن از نمكزار. بر آن خاك، آب ریخت تا پاك شد و با تری محبتش بیامیخت تا چسبناك شد. پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته و عضوهای جدا و به یكدیگر پیوسته. آن را بخشكانید تا یك لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر باید بدان می وزید بانگش به گوش می رسید. پس، از دم خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید: خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گیرد و اندیشه ای كه تصرف او را پذیرد. با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در اختیار و قدرت او. با دانشی كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند و مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. با طبیعتهای متضاد و سركش و سرشتهای با هم خوش، گرم با سرد درآمیخته و تری بر خشكی ریخته- و حیرت همه را برانگیخته. پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدی را كه پذیرفته اند وفا كنند. سجده ی او را از بن دندان بپذیرند، خود را خوار و او را بزرگ گیرند و [صفحه 120] فرمود: «آدم را سجده كنید ای فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شیطان» كه دیده ی معرفتش از رشك تیره شد و بدبختی بر او چیره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفریده ی از خاك را پست و خوار. انسان موجودی است واجد همه ی استعدادها كه می تواند معلم به همه ی اسمای حسنای الهی و صفات علیای ربوبی شود،[7] و این انسان شایستگی آن را دارد كه مسجود فرشتگان قرار گیرد، زیرا دایره ی وجود او از همه ی موجودات گسترده تر و استعدادهایش از همه برتر است. الحذر ای مومنان كاین در شماست جمله هفتاد و دو ملت در تو است انسان استعداد همه گونه شدن را دارد و چگونه شدنش به خواست و تربیت اوست. انسان آفریده شده است تا جلوه گر حق و خلیفه ی خدا در زمین باشد،[9] و اسمای حسنای الهی را در خود ظاهر نماید و به این سبب است كه همه چیز برای او آفریده شده است و خداوند همه چیز را مسخر او قرار داده است. (و سخر لكم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعا منه.)[10] . و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را كه از سوی اوست برای شما رام ساخت. انسان باید از غفلت نسبت به حقیقت خود برون آید و بدین مرتبه ی شگفت وجود خود توجه نماید و استعدادهای خویش را در جهت خلیفه اللهی شكوفا سازد. لب ببند و غور دریایی نگر این شان آدمی است كه او را مسجود فرشتگان ساخت و فرمان خداوند بر سجده به آدم (ع) جاری شد و فقط ابلیس از این فرمان سر باز زد و به آدم (ع) كه به سبب حقیقتش- یعنی مرتبه ی خلیفه اللهی و معلم بودن به همه ی اسمای الهی- شایسته ی سجده بود، سر فرود نیاورد. [صفحه 121] چون كه آدم را خداوند مجید حكم فرمان آمد از رب ودود از پس فرمان ملایك اجمعین كی خدا محكوم فرمان توایم گشته جمله پس به فرمان جلیل زان میان شیطان كه خاكش بر دهن من از آن خاكی نسب بالاترم من همه نور و ضیاء آن تیره رو من ز نارم نار نورانی بود خاك بر فرق وی و بر نور او نی ز آتش هر چه زاید خوش بود گر نبودی دیده ی آن كور كور گر نبودی كور دیدی جان او جان آن دیدی كه نور مطلق است جسم خاكی نیست آدم ای پسر نیست آدم غیر جان در پیكرش چون بیندازد ز خود آن جامه دور جان اگر از چهره بردارد حجاب جان اگر بی پرده در گلخن رود گر كند جان جلوه در كون و مكان اندر این نه قبه او را جای نیست جان اگر یك بانگ بر ابلق زند بال و پر بگشاید از سیمرغ جان لامكانی برتر از فهم شما لامكانی اندر آن كون و مكان هر چه گویم شرح جان را ای عمو دیده ی شیطان بسی بی نور بود [صفحه 122] كور بود و جان آدم را ندید امیرمومنان علی (ع) درباره ی این شان انسان كه اصل گوهر آدمی است و شیطان بر آن دیده پوشید و خود را به خواری كشید و زان پس همه ی تلاشش در این جهت است كه این حقیقت جلوه نیابد و آدمی به لباس تربیت حقیقی ملبس نشود، فرموده است: «الحمدلله الذی لبس العز و الكبریاء و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمی و حرما علی غیره و اصطفاهما لجلاله. و جعل اللعنه علی من نازعه فیهما من عباده. ثم اختبر بذلك ملائكته المقربین، لیمیز المتواضعین منهم من المستكبرین، فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغیوب: (انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابلیس)[13] اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله. فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستكبرین، الذی وضع اساس العصبیه و نازع الله رداء الجبریه و ادرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل. الا ترون كیف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه، فجعله فی الدنیا مدحورا و اعد له فی الاخره سعیرا؟! و لو اراد الله ان یخلق آدم من نور یخطف الابصار ضیاوه و یبهر العقول رواوه و طیب یاخذ الانفاس عرفه، لفعل. و لو فعل لظلت له الاعناق خاضعه و لخفت البلوی فیه علی الملائكه. ولكن الله سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون اصله، تمییزا بالاختبار لهم و نفیا للاستكبار عنهم و ابعادا للخیلاء منهم.»[14] . سپاس خدای را كه لباس عزت و بزرگی درپوشید و آن دو را برای خود گزید و بر دیگر آفریدگان ممنوع گردانید. آن را خاص خود فرمود و بر دیگران حرام نمود. آن لباس را برگزید چون بزرگی او را می سزید. و آن كس را از بندگان لعنت كرد كه آرزوی عزت و بزرگی او را در سر پرورد. پس فرشتگان مقرب خود را بدان بیازمود و بدین آزمایش فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. پس گفت خدای سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلهای همگان و در [صفحه 123] پرده های غیب پنهان: «همانا می آفرینم آدمی از گل، پس چون آن را راست و درست كردم و از روح خود در آن دمیدم، بیفتید برای او سجده كنان. پس سجده كردند فرشتگان همگی، جز شیطان» كه رشك او را گرفت و به آفرینش خویش بر آدم نازید و به اصل خود (كه آتش است) بر او غیرت ورزید. پس دشمن خدا- شیطان- پیشوای متعصبان است و پیشرو مستكبران، پایه ی عصبیت را نهاد و بر سر لباس كبریایی با خدا در افتاد. رخت عزت را در بركرد و لباس خواری را از تن برآورد. نمی بینید چگونه خدایش به خاطر بزرگمنشی كوچكش ساخت و به سبب بلند پروازی به فرودش انداخت. در دنیا او را براند و برای وی در آخرت آتش افروخته آماده گرداند و اگر خدا می خواست آدم را از نوری بیافریند كه فروغ آن دیده ها را برباید و زیبایی آن بر خردها غالب آید، با بویی خوش چنانكه نفسها را تازه نماید، چنین می كرد و اگر چنین می كرد، گردنها برابر او خم بود و كار آزمایش بر فرشتگان آسمان هم، لیكن خدای سبحان آفریدگان خود را به پاره ای از آنچه اصل آن را نمی دانند، می آزماید تا فرمانبردار از نافرمان پدید آید و تا بزرگمنشی را از آنان بزداید و تكبر را از ایشان دور نماید. انسان به حقیقتش والاترین گوهر هستی است و هر انسانی این استعداد را دارد كه همه ی اسمای حسنای الهی را در خود جلوه گر سازد، چنانكه در دیوان امام علی (ع) آمده است: اتزعم انك جرم صغیر و انت الكتاب المبین الذی آیا گمان می كنی كه تو جسمی خرد و كوچكی؟ در حالی كه در تو جهان بزرگ نهفته است، و تو آن كتاب آشكار خداوندی كه با حروفش پنهانیها آشكار می شود. تربیت حقیقی، تربیتی است كه انسان را بدین سوی رهنمون شود و زمینه شكوفایی استعدادهای انسان را در جهت كمال مطلق فراهم نماید. [صفحه 124]
انسان واجد حقیقتی است ملكوتی و موهبتی شگفت از استعدادهای بی نهایت كه می تواند با تربیت خود را شكوفا نماید و والاترین جلوه ی حق گردد.
برون آ از نیام خود برون آ
مه و خورشید و انجم را به برگیر
ید بیضاء برون از آستین كن[1] .
شراری كشت و پروینی درود است
كه من مانند رومی[2] . گرم خونم
برون خود بیفروز اندرون میر[3] .
در شما بس عالم بی منتهاست
وه كه آن روزی برآرد از تو دست[8] .
بحر را حق كرد محكوم بشر[11] .
در زمین بهر خلافت آفرید
تا ملایك جمله آرندش سجود
سر نهادند از اطاعت بر زمین
آنچه گویی آن كنیم آن توایم
خدمت اولاد آدم را كفیل
گفت ناید سجده ی آدم ز من
او ز خاك پست و من از آذرم
پس چرا من سجده آرم نزد او
او ز خاك و خاك ظلمانی بود
ای تفو بر او و چشم كور او
دود دوده دوده ی آتش بود
دیدی از آدم همه اشراق نور
جان ظلمت سوز نور افشان او
زاده ی قدس است و پرورد حق است
جان قدسی آدم است و بوالبشر
نیست غیر از جامه ای اندر برش
گردد از نورش خجل تابنده هور
در حجاب آرد رخ خویش آفتاب
گلخن آن دم رشك صد گلشن شود
بر وی آید تنگ پهنای جهان
عرصه ی گردون ورا گنجای نیست
برفراز نه فلك بیدق زند
آشیان گیرد به قاف لا مكان
برتر از افلاك و از وهم شما
هم شده پیدا و هم گشته نهان
چون به خویش آیم خجل باشم ازو
لاجرم از دیدن جان كور بود
پس ز امر اسجدوا گردن كشید[12] .
و فیك انطوی العالم الاكبر
باحرفه یظهر المضمر[15] .
صفحه 119، 120، 121، 122، 123، 124.